۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

مبانى اعتقادى قوم يهود شامل بررسى مقولات يكتاپرستى، نبوت، معاد، كتاب و عهد است. اما به اقتضاى توجه مقاله به اصالت قوميت در ميان يهوديان، سه محور نبوت، معاد و عهد كه ارتباط مستقيمى با باور به قوميت در آنها به چشم مى‏خورد، از اين منظر مورد بررسى قرار مى‏گيرد.در مقاله که در ادامه مطلب خواهید خواند به طور دقیق این مباحث را مورد بررسی قرار میدهد.


نبوت
موضوع نبوت نيز در ميان يهود، مقوله‏اى قوميتى است؛ زيرا موسى عليه‏السلام براى نجات قوم از دست فرعون آمده است و نه ابلاغ پيام الهى به انسان‏ها، و يوشع نيز قوم را به كنعان رسانده است. ديگر انبياى بنى‏اسرائيل نيز مظاهر آرمان وحدت و خلوص قومى، به ويژه در دوران اسارت، در بابل بودند. لذا هرگاه انبياء به قوم اعتراض مى‏كردند با تمرّد ايشان روبه‏رو مى‏شدند؛ زيرا به‏طور تلويحى حفظ حيات قومى و نه امر به معروف و نهى از منكر وظيفه انبيا محسوب مى‏شد. چون شريعت يهود محصول دوره اسارت است، انبيا از نيروهاى عمده حفظ وحدت قومى يهود محسوب مى‏شوند به همين دليل نيز حساب نبوت در بنى‏اسرائيل، از حساب ابلاغ فرامين يهوه به بت‏پرستان (يعنى غيريهوديان) جدا مى‏شود. چون موضوع نبوت آنها متفاوت است. هر چند طبق اظهار يهود، پيامبران غيراسرائيلى اصلاً فاقد سلامت هستند.



معاد
در مورد واقعه معاد، اعتقاد تلمود اين است كه: «فقط مردگانى كه در سرزمين اسرائيل خفته باشند زنده خواهند شد». عده‏اى نه چندان زياد از غيريهود نيز پس از توبه، بخشوده خواهند شد. مردگان خارج از اسرائيل زنده نخواهند شد و علماى يهود كه در بابل مرده‏اند توسط خداوند در زير زمين نقبى زده خواهد شد كه به سوى اسرائيل (ارض موعود) باز خواهند گشت و در نهايت، هر كس كه به نور تورات روشن باشد و آنكه به دنبال كسب تورات بوده باشد، بهره‏مند خواهد بود. علاوه بر معاد، حادثه‏اى به نام «آخرين داورى» نيز كه به محاكمه ستمگران ضديهود اختصاص دارد، در رستاخيز صورت گرفته و ايشان به جزاى اعمالشان عليه يهود خواهند رسيد.

موضوع كيفر و پاداش نيز فقط درباره غيريهود موضوعيت دارد. در حالى كه بدكاران و خطاكاران يهود تنها دوازده ماه (مدتى اندك) در دوزخ، «گه هى نوم» و يهوديان زنده در بهشت عدن يا «گن عدن» به سر خواهند برد.


عهد يهوه و مردم اسرائيل
«بنى‏اسرائيل را بگو، من يهوه هستم و شما را از زير مشقت‏هاى مصريان بيرون خواهم آورد. و شما را از بندگى ايشان رهايى دهم و شما را به بازوى بلند و داورى‏هاى عظيم نجات دهم و شما را خواهم رسانيد به زمينى كه درباره آن سوگند ياد كردم».

يهوه در عهد با بنى‏اسرائيل مى‏گويد: «شما را خواهم گرفت تا براى من قوم باشيد و شما را خدا خواهم بود و خواهيد دانست كه من يهوه هستم و شما را به زمينى كه درباره آن سوگند ياد كرد، خواهم رساند».


تعليم و تربيت و جايگاه «باور به برگزيدگى» در آن
الف. نگاه يهود به انسان به منزله موضوع تربيت.
انسان موضوع تربيت است. نوع نگاه به انسان در هر مكتبى، تعريفى كه آن مكتب از ماهيّت انسان و هدف او ارائه مى‏كند، مسير حركت، انتظارات و روش تربيت او را روشن مى‏كند. با توجه به كانون تمركز مقاله كه جست و جو در ريشه‏هاى باور به برگزيدگى قومى در ميان يهوديان است، تعريف و تلقى يهوديت از انسان، مورد بررسى قرار مى‏گيرد.


توصيف انسان
تلمود از انسان با عناوينى نظير «جهان كوچك»، «موجودى شبيه خدا»، و داراى عظمت، ياد كرده است: «يك انسان با همه عالم آفرينش برابر است»، «بخشى از انسان آسمانى و بخش ديگرش زمينى است». اينكه انسان شبيه خدا آفريده شده، اساس تعليمات دانشمندان يهود درباره وجود انسانى است. و بالاخره: «اگر انسان تورات را بياموزد و رضايت پدر آسمانى خود را فراهم آورد همانند مخلوقات عالم بالا مى‏شود». اما آنگاه كه براى چنين توصيف‏هاى متعالى از انسان ارائه دليل مى‏شود، موضوع قابل تأمّلى است:

آنجايى كه انسان به جهان كوچك تشبيه شده، آمده است:

«هر آنچه ذات قدوس متبارك در جهان خلق كرده است نمونه آن را در وجود انسان آفريده است... موهاى انسان نمونه جنگل‏ها، لب‏هاى او نمونه ديوارها، دندان‏هايش نمونه درها، گردنش نمونه برج‏ها و... است».




شرارت ذاتى انسان
«انسان چيست كه دل به او مشغول دارى يا بنى‏آدم كه گناهش را كيفر دهى؟».

يهود انسان را ذاتا گناهكار و شرير مى‏شناسد و علت آن نيز گناه آدم و حوا در خوردن ميوه از شجره ممنوعه است. تلمود به اين امر صراحت دارد: «بياييد تا نسبت به اجداد خود حق‏شناس باشيم؛ زيرا ايشان اگر گناه نمى‏كردند، ما به دنيا نمى‏آمديم». «و خيال دل انسان از طفوليت، بد است». اين بدى از بدو تولد با انسان است، تا اينكه در سيزده سالگى؛ يعنى زمان بلوغ شرعى كه «برميصوا» ناميده مى‏شود، خوبى نيز در انسان ايجاد مى‏گردد(14). تلمود تصريح مى‏كند كه انگيزه بدى بر دويست و چهل و هشت عضو انسان حكم‏فرمايى دارد؛ زيرا انگيزه بدى كه در وجود اوست بر همه آنها حكومت دارد و انگيزه نيكى مانند زندانى است كه محبوس باشد.

تلمود با اين وجود، اين انگيزه را يك تجهيز اساسى براى انسان مى‏شمرد؛ اين انگيزه به او امكان مى‏دهد كه وجودى كامل و داراى قوه تميز بشود؛ زيرا بدون اين انگيزه براى انسان امكان بدى وجود نمى‏داشت و در نتيجه نيكوكارى نيز معانى خود را از دست مى‏داد. از فحواى كلام علماى يهود در تلمود اين‏گونه به دست مى‏آيد كه منظور از انگيزه بدى به ويژه تمايلات جنسى است.

اما تأكيد بر گناه ذاتى در اين حد باقى نمى‏ماند، بلكه به آنجا مى‏رسد كه به انسان به دليل ناتوانى در چيرگى بر انگيزه بدى، مجوز گناه داده مى‏شود: «اگر انسان مى‏بيند كه انگيزه بدى بر او چيره مى‏شود و نمى‏تواند اين انگيزه را مغلوب سازد، به مكانى رود تا در آنجا ناشناس باشد. جامه سياه بر تن كند (شايد اين كار باعث هشيارى و دست كشيدن از گناه شود)، هر آنچه كه دلخواهش بود انجام دهد، لكن باعث آن نشود كه نام مقدس خدا در نظر مردم خوار گردد».



اين باور يهود در موضوع اختيار انسان نيز تأثيرگذار است. در تلمود آمده:

«از آنجا كه انگيزه بدى، بخش ذاتى و لاينفك وجود انسان است، اين پرسش پيش مى‏آيد كه آيا انسان مجبور به گناه نيست؟».

اما عاقبت اين غريزه شوم آن است كه در جهان آينده چون ديگر به وجود آن براى حفظ و بقاى نسل بشر نيازى نيست، خداوند آن را در مقابل همه ذبح مى‏كند.



با تمامى اين احوال، تلمود انسان را داراى اختيار و آزاد مى‏شناسد:

«مشيّت خداوند بر اين تعلق گرفته كه فرمان‏هاى تقدير را با اراده انسان در هم آميزد تا انسان بتواند هرطور دلخواه اوست متّقيانه يا شريرانه رفتار كند».

به همين ترتيب، يهود به وجود فطرت در انسان نيز قائل است. در تلمود آمده: «وقتى انسان در زهدان مادر است، آنگاه همه تورات را به او مى‏آموزند. ولى هنگامى كه وارد عرصه اين جهان مى‏شود فرشته‏اى مى‏آيد و سيلى بر بناگوش او مى‏زند و كارى مى‏كند كه او تمامى توراتى را كه آموخته است فراموش كند. از زهدان خارج نمى‏شود تا اينكه به او سوگند مى‏دهند كه عادل و نيكوكار باشد و نه شرير و بدكار، و حتى اگر همه جهانيان به تو بگويند كه نيكوكار هستى، تو در نظر خودت بدكار و ظالم باش و در تهذيب اخلاق خود بكوش».

ميان اين تعبير و ديدگاه افلاطون، مشابهت وجود دارد. آنجا كه معتقد است انسان به واسطه حضور در عالم مُثُل از همه چيز آگاه است اما به هنگام تولد همه را فراموش مى‏كند.

پيام اين تعبيرات آن است كه در نهاد انسان زمينه‏اى قبلى براى پذيرش تورات وجود دارد و گرايش او به تورات، گرايشى نهادى و ذاتى و اصطلاحا فطرى است. سوگند قبل از تولد انسان نيز تثبيت ميل فطرى گرايش به خير را عنوان مى‏كند.

هدف حيات انسان

تعهد و مسؤوليت انسان در پيمان و ميثاق بنى‏اسرائيل با يهوه، بندگى يهوه بود. به علاوه، تلمود به زيبايى بيان مى‏كند كه: «مقصود از آفرينش انسان آن بود كه به او امكان داده شود تا حمد و ثناى آفريننده جهان را به زبان آورد». .


آموزه‏هاى عملى تعريف انسان در آيين يهود
اين موارد انسان يهود را انسانى غيرعارف مى‏سازد كه به جهان مادى بسيار نزديك‏تر خواهد بود تا جهان معنويت و شهود. و همين امر به نوبه خود مى‏تواند، عاملى براى ارزشمندى قوم شود؛ زيرا انسان در اين نگاه و با اين خصوصيات، فى نفسه موجود ارزشمندى نيست؛ لذا ميل به تأييد خويشتن انسانى ناكام مى‏ماند. همين امر مى‏تواند از عوامل زمينه‏ساز در پذيرش ارزشمندى، چيزى فراتر از انسان قوم باشد كه انسان يهودى با اتّصاف به آن به احساس ارزشمندى و هويت نايل آيد.


ب. حفظ حيات قومى، هدف تعليم و تربيت در آيين يهود
به تبع بزرگ‏ترين آرمان آيين يهود، هدف تعليم و تربيت نيز حفظ حيات قومى است. براى تحقق اين امر لازم است كه هر يهودى به عنوان عضو جامعه يهود، هويت يابد. اين كار مهم‏ترين وظيفه تربيتى محسوب مى‏شود. تلمود صريحا مى‏گويد:

«وظيفه و مسؤوليت اصلى كه بر عهده والدين گذاشته شده اين است كه فرزندان خود را براى سراسر عمر به عنوان اعضاى جامعه يهود تربيت كنند. هدف اين تربيت آن است كه ايشان را به صورت حلقه‏هاى محكم و مطمئن در زنجير پيوستگى ملت اسراييل درآورند تا ميراث مذهبى كه به وسيله نسل‏هاى پيشين به پدران رسيده است، بدون آنكه خللى در آن راه يابد، به فرزندان و نسل‏هاى بعدى منتقل شود(29)».



ج. موضوع برگزيدگى در تربيت اجتماعى
آنچه درباره تربيت اجتماعى در آيين يهود مى‏توان ارائه كرد، سه نكته مهم را در برمى‏گيرد: نخست آنكه، تعريف جامعه در اين منظر جامعه يهودى است نه جامعه انسانى كه اعم از يهود و غيريهود است. دوم آنكه، رهنمودهايى كه در اين‏باره ارائه شده، حُسن همزيستى با هم‏كيشان را محور توجه قرار داده است. بر اين اساس، به معاشرت با همنوعان تأكيد مى‏كند كه: «دو نفر بهتر از يك نفرند»؛ «خود را از جامعه جدا مساز و... انسان بايد پيوسته با همنوعانش هماهنگ و سازگار باشد» و نيز «انسان بايد وظايف خود را نسبت به همنوعان، درست مانند وظايفى كه نسبت به خداوند دارد انجام دهد».توصيه‏هايى از اين نوع به كرّات در تلمود ذكر شده است.



تصورى كه از سكوت منابع در اين‏باره ايجاد مى‏شود اين است كه از منظر يهود، اين افراد و اعمالشان فى نفسه داراى اصالت و ارزش هستند. به گونه‏اى كه عمل ايشان معيار درستى و نادرستى اعمال است. در حالى كه ارزش‏ها فراتر از افراد، و داراى وجود مستقل هستند و اعمال افراد بر اساس ارزش‏ها سنجيده مى‏شوند نه ارزش‏ها بر اساس افراد

۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

جهان بينی زرتشت

بر خلاف کشورهای زادگاه زرتشت (ايران، افغانستان و تاجيکستان) در اروپا دست کم دويست سال است که آموزش و پژوهش در باره انديشه و جهان بينی زرتشت به گونه علمی آغاز شده و ا مروز در دانشگاها بخش جا افتاده ايست. هدف اروپاييان از اين آموزش و پژوهش پی بردن به ريشه و بن زبانی، فلسفی، فرهنگی و هستی شناسی خود ميباشد.

اگر بيش از سه هزار سال است که نام زرتشت بعنوان يک نام مقدس وارد ضمير ناخودآگاه ايرانيان و مردمان آسيای ميانه شده، همين نام بيش از دو هزار و پانصد سال است که بعنوان « بالاترين نماد دانش» وارد ضمير ناخودآگاه اروپاييان گرديده.

فيثا قورث دانشمند بنام يونانی خود را شاگرد زرتشت ميپنداشت و ارستو فيلسوف ديگر يونانی که شاگرد افلاتون بود در کتاب خود « فلسفه» مينويسد که تمام دانش افلاتون از زرتشت گرفته شده. بطور کلی تمام دانشمندان و فيلسوفهای يونان باستان خود را شاگرد مکتب زرتشت دانسته اند و نوشته های خود را به او پيوند داده اند. ( ژک دوشن گيمن : پاسخ غرب به زرتشت, اکسفورد 1958 : ر.م افنان : تاثير زرتشت بر انديشه يونان: نيويورک 1965 : ژ. فرل: تاثير زرتشت و انديشه زرتشت بر فرهنگ غرب، سيدنی 1977 ) .

ميدانيم که در آن دوره، يعنی در سده پنجم پيش از ميلاد مسيح، ايرانيان (که مردمان آسيای ميانه امروزی را هم در بر ميگرفتند) با پی ريزی نخستين امپراتوری جهانی که از 46 کشور درست شده بود امور دنيا را اداره ميکردند و شايد بهمين علت بود که يونانيان شيفته جهان بينی زرتشت که فلسفه هستی ايرانيان بود شدند.( مری بويس: تاريخ زرتشت گرايی، لندن، 1989 جلد دوم رويه 280-282 )

بنا به نوشتارهای تاريخ نويسان کهن و امروزی، با تحول فرهنگی ژرفی که زرتشت در ميان ايرانيان بوجود آورد، آنها آزاد منش ترين انديشه ها را در ميان ملتهای امپراتوری گسترش دادند و در اين راستا نخستين قانون حقوق بشر (فرمان آزادی) را بنگارش در آوردند. چون زرتشت به آ نها اموخته بود که « حقيقت متعلق به هيچ کشور، به هيچ ملت و به هيچ نژادی نيست». ( ژرار ايزرايل: کورش بزرگ، پاريس 1987: افلاتون: قانونها، ، بخش سوم، پارسيان 693 و 694).

و در همين زمينه بود که که پس از آزادی يهوديان از اسارت بوسيله کوروش بزرگ، ساختن معبد اورشليم بوسيله داريوش و جمع آوری تورات بوسيله خشايارشاه، پيامبران يهودی همچون ايسايی، ژرمی، ازقيل ودانيل، کورش بزرگ را در تورات « فرستاده خدا و پيام آور آزادی» خواندند.

در فرمان آزادی کورش که 2541 سال پيش با خط ميخی روی استوانه بزرگی نوشته شده که 150 سال پيش کشف شد اين جمله ها آمده اند0 « انسانها آزادند که هر خدايی را که دلخواه آنها بود بپرستند، آنها آزادند که در کشور دلخواه خويش زندگی کنند، همگی بايد در آرامش و صلح زندگی کنند.....». ( و. ايلرز : ترجمه استوانه کورش از خط ميخی، 1974 : ي. کيله: تفسير نوشتار استوانه کورش، 1973 ) .

اين نخستين انقلاب انسانگرايی و آزاديخواهی در تاريخ بود. تمام نوشتارهای تاريخی نشان ميدهد که چه اندازه اين انقلاب جهان را به پيش کشاند. آداب و روسوم يهوديان که پيش از آن خشن و با قربانی جانوران بيگناه همراه بود، با وارد شدن انديشه زرتشت در دين آنها دگرگون شد و بعدها بر دين مسيحيت تاثير بنيادين گزاشت. ملتهای گوناگون امپراتوری آداب و رسوم خود را توانستند حفظ کنند و زنها همتراز مردان شدند. «پل دو بروی» زرتشت شناس معروف فرانسوی مي نويسد

« تحولی که زرتشت در فرهنگ آن زمان به وجود آورد زنهای ايرانی را در تمام زمينه ها هم تراز مردان کرد و زنها از چنان آزادی برخوردار شدند که نظير آنرا در هيچ جايی از دنيای باستان نميتوان يافت. درآن زمان يونانيها با زنان خود مانند برده رفتار ميکردند و ارستو ميگفت زن نميتواند روح داشته باشد ». ( پل دو بروی: تاريخ فلسفه زرتشت، پاريس 1984 رويه 110) همين نويسنده در چند رويه جلوتر کتاب خود مينويسد « هيچ صفحه ا ی از کتابهای تاريخ نميتواند گواه دهد که يک نفر بزور به انديشه زرتشت وارد شده باشد. اگر جز اين بود زمانی که ايرانيان امپراتوری جهانی درست کرده بودند، يونان و هند و مصر و تمام خاور ميانه و نيمی از آفريقا زرتشتی شده بودند».
پس از در هم پاشيده شدن امپراتوری هخامنشی در سده سوم پيش از ميلاد، علاقه و شيفتگی دانشمندان يونانی به زرتشت حتی از دورانی که ايران امپراتوری جهانی داشت بيشتر شد. اين شيفتگی به جايی رسيد که هيچ فيلسوف يا دانشمندی را دراين دوره در يونان نميتوان پيدا کرد که برای وجهه دادن به کار و پژوهش علمی خود آنرا را به زرتشت نسبت نداده باشد! اعتبار گرفتن از زرتشت بعنوان « بالاترين نماد در همه دانشها» به جايی رسيد که حتی دانش ستاره شناسی و کيمياگری را هم به او نسبت دادند! ( مری بويس: تاريخ زرتشتگرايی، لندن 1982 پوشينه دوم رويه491-565. ژ- دوشن گيمن : پاسخ غرب به زرتشت، رويه 12-14)

شيفتگی به زرتشت به اندازه ای در اروپا رواج پيدا کرد که حتی با از ميان رفتن يونان فرو ننشست. با پيدايش امپراتوری رم دانشمندان رمی مانند فيلسوفان يونانی برای اعتبار دادن به کارهای خود از نام زرتشت تا جايی که ميتوانستند استفاده کردند.

پس از سده نخست ميلادی دين رسمی درا مپراتوری رم مهر ستايی (ميترايزم) شد. مهرستايی که در جهان بينی زرتشت هضم شده بود و يکی از بخشهای اوستا را درست ميکرد از ايران به اروپا رفت و برای 400 سال درسراسر اين قاره گسترده شد بگونه ای که امروزدر انگلستان، آلمان، سويس، اسپانيا، ايتاليا و يونان بيش از 6000 معبد ميترا کشف شده. ( فرانس کومن: نوشته ها و مانده گارها در باره راز ميترا، بروکسل 1896 دو جلد، ی.گرشن تيچ: سروده های اوستايی در باره ميترا ، کيمبريج 1959 )

در سده چهارم ميلادی، مسيحيت در امپراتوری رم کم کم رواج پيدا کرد، ولی چون دين نو پا يی بود و هيچ آداب و رسوم ويژه ای نداشت تمام آداب و رسوم مهر ستايی را در خود هضم کرد. تاريخ 25 دسامبر را که تاريخ زاد روز ميترا بود که ايرانيان آنرا « شب يلدا » ميگويند تاريخ زاد روز مسيح قرار دادند. درخت کاج و سرو را هم که مهرستايان با آن مراسم شب يلدا را تزيين ميکردند وارد رسوم خود کردند. ميترايزم هفت رده يا گام برای پيشبرد روان و دنيای مينوی داشت که استاد رده هفتم را پير يا پدر ميگفتند. واژه پدر وارد مسيحت شد و کشيش را پدر خواندند. همچنين ميترايزم بعدها پايه ای شد برای ساختن فرا مسونری در اروپا که از سده هفدهم به بعد رواج گرفت.

در ايران و کشورهای آسيای ميانه از سده سوم ميلادی به آن سو کم کم انديشه زرتشت بعنوان يک جهان بينی واپسين دوران خود را مي پيمود. دين زوروانی و مغان خزنده وار جايگزين جهان بينی زرتشت شده بودند و فرمانراوايی ميکردند. جنگهای تمام نشدنی ميان ايران و رم هر دو امپراتوری را ناتوان کرده بود. در اين زمان بود که در سده هفت ميلادی عربهای مسلمان با يورش خود به ايران که 200 سال به درازا کشيد فرهنگ ايرانی را در هم شکستند و جهان بينی زرتشت که هنوز کمی از آن پا بر جا مانده بود به دست فراموشی سپرده شد، ابن خلدون تاريخ دان عرب مينويسد که مدت شش ماه خزينه گرمابه ها در ايران از سوختن کتابها گرم ميشد.

اگر در ايران و کشورهای آسيای ميانه آتش زرتشت به خاموشی گراييد ، در اروپا هيچگاه پژوهش و علاقه در باره انديشه زرتشت کم نشد. حتی در قرون وسطای مسيحيت که تبليغات ضد زرتشت بعنوان يک نماد ضد دين به اوج خود رسيده بود، روشنگران و خردگرايان اروپا دوباره زرتشت را بعنوان يک ابزار نبرد بر عليه کورگرايی و اختناق به ميان آوردند.

در سده پانزدهم ميلادی يکی ازبزرگترين فيلسوفان دوران رنسانس يا رستاخيز فرهنگی اروپا، گرگوری پلوتن که نفوذ سياسی زيادی هم در دربار امپراتوری بيزانس به دست آورده بود کوشش کرد که جهان بينی زرتشت را جايگزين سه دين يهودی، مسيحی و اسلام که در جنگ هميشگی با هم بودند بکند. با اينکه بسياری از دولتمردان و خردگرايان آن زمان با او همراه شدند اما در اين راه پيروز نشد. ولی موفق شد که انديشه زرتشت را وارد مکتب افلاتونی فلورانس(ايتاليا) بکند و آنرا پايه ای برای انقلاب رنسانس در اروپا گرداند و انسانگرايی( هومنيزم) را پی ريزی کند. ( ژ. دوشن گيمن: پاسخ غرب به زرتشت، رويه 4 ، ح. لوی : انجمن زرتشت در امپراتوری رم ، 1985 رويه های 99 به بعد)

در دوران رونسانس و پس از آن، گرايش به زرتشت در ميان روشن بينان اروپايی نه تتها کم نگرديد بلکه بيش ازبيش گسترده شدو بعد ديگری به خود گرفت. ولی سده ها بود که زبان زرتشت فراموش شده بود و هر چيزی که از زرتشت گفته ميشد نقل قول از ديگران بود. بنابر اين ميبايستی به پژوهش پرداخت و زبان او را از نو کشف کرد.

در سده هفدهم زبانشناس فرانسوی، انکتيل دو پرون، پس از 20 سال کوشش سرانجام زبان اوستا را کشف کرد و آنرا در دو جلد به چاپ رسانيد. اوستا سخنان زرتشت نبود. اين کتاب از نوشتارهای پراکنده ای درست شده بود که سده ها پس از مرگ زرتشت حتی در دوران اسلامی بوسيله موبدان نوشته شده بود. با اين حال اين کشف سرو صدای زيادی در اروپا به پا کرد. خردگرايان اروپا در اوستا ابزاری را پيدا کردند که با آن ميتوانستند دوباره کليسای مسيحيت را بکوبند. آنها ميگفتند «حقيقت ديگردر انحصار کليسا نيست . حقيقت را هم ميتوان در يک انديشه آريايی پيدا کرد».

در اين نبرد روشنگرايان و فيلسوفهای بزرگی مانند ولتر، گوته، گريم، ديدرو، وون کليست، بايرون، وورتسميت، شلی، نيچه و بسياری ديگر وارد ميدان نبرد شدند و آهنگسازان بزرگی مانند رمو (فرانسوی)، موزار و اشتروس (اتريشی) و چا يکوفسکی(روسی) در شکوه زرتشت اپرا ساختند. (برای فهرست کامل نام و نوشتارهای نويسندگان و هنرمندان با لا به کتاب ژ. دوشن گيمن : پاسخ غرب به زرتشت، رويه 16-17 ماجعه کنيد).

اينگونه برخورد سبب گرديد که کشيشان در برابر اوستا جبهه بگيرند و بگويند که ترجمه دوپرون ترجمه ايست دروغين! در برابر اين ادعا ساير زبان شناسان هم وارد اين نبرد انديشه ای شدند. سه سال بعد زبان شناس آلمانی کلوکرز با ترجمه ديگری از اوستا به دوپرون حق داد و ثابت کرد که ترجمه او درست است. با اين حال اين نبرد به علت مقاومت کشيشان سی سال به درازا انجاميد. سرا انجام همگی درست بودن اوستا را تاييد کردند و اين کتاب برای هميشه وارد آموزش دانشگاهیگرديد.

با اينکه اين پيروزی بسيار مهم بود ولی هنوز مسالة سخنان زرتشت روشن نشده بود. در سال 1861 زبان شناس معروف مارتين هوگ که در باره اوستا پژوهش گسترده ای را آغاز کرده بود متوجه شد که 17بخش از 72 بخش اوستا به زبانی نوشته شده که از ساير بخشها بسيار کهن تر و شيوه نگارش آن به گونه ای ديگر است. او بزودی پی برد که اين زبان، زبان پارسی کهن است که نزديک به دو هزار سال بود که از يادها رفته بود. سده ها بود که موبدان زرتشتی اين 17 بخش را از بر کرده و بدون اينکه معنی آنها را بدانند بعنوان سرود های مقدس در نيايشگاه ها ميخواندند.

هوگ با کمک گرفتن از زبان سانسکريت که تازه کشف شده بود، اين 17 بخش را که به آنها «گاتا ها» ميگويند از بقيه اوستا جدا و سپس ترجمه کرد.

پژوهشهای زبانشناسی و تاريخی بعدی بگونه ای شگفت آور ثابت کرد که گاتا ها که معنی آن« سروده» است بيش 3700 سال پيش بوسيله خود زرتشت سروده شده و از زبان خود او بيرون آمده. ترجمه گاتاها دروازه بزرگی را بروی تاريخ انديشه، فلسفه و تمدن جهانی گشود و ريشه بسياری از دينها و فلسفه ها يی که فرهنگ جهانی را ساختند روشن کرد.

چکيده گاتاها را ميتوان بصورت زير بازگو کرد:
هدف از زندگی، شاد و خوشبخت زيستن است ( بيش از30 بار واژه خوشبختی و شادی در گاتا ها تکرارشده). شاد و خوشبخت زيستن ميسر نيست مگر اينکه همگان در جامعه، از جمله جانوران و گياهان بتوانند با شادی و شکوفايی زندگی کنند. برای رسيدن به اين هدف مردمان بايد قانون هستی را ( که به آن ارتا يا اشا ميگويند) بياموزند.

اين قانون از سه اصل بنيادين بگونه زير در ست شده است:

1-جهان هستی و بويژه زندگی انسانها در هر لحظه از زمان بوسيله نبرد ميان دو نيروی بنيادين و خود آفريننده و ضد يکديگر شکل ميگيرد. مردمان اثر نبرد اين دو نيرو را در درون خود بصورت شادمانی يا غم زدگی، عشق و نفرت، دوستی و دشمنی، آرامش درونی يا نگرانی، دادگری يا بيداد گری، خوب يا بد، شکست و پيروزی، روشنی درونی يا تاريکی و غيره احساس ميکنند.

به سرچشمه نيروهای مثبت که مردمان را بسوی خوشبختی پيش ميبرند اهورا مزدا گفته ميشود. «اهورا» يعنی هستی آفرين و «مزدا» به معنی خرد است. بنابراين اهورامزدا به معنی « نيروی خردزا» يا «خدای خرد» ترجمه شده است.

از ويژگيهای مردمانی که در راه اهورامزدا هستند، شاد زيستی و راستی در پندار و گفتار و کردار ميباشد.

به سر چشمه نيروهای منفی يعنی نيروهايی که مردمان را به بدبختی و پسماندگی و غمزدگی ميبرند، انگرا ماينو يا اهريمن گفته ميشود. انگرا ماينو يعنی آشفتگی و خشم درونی که خرد ستيز است و چشم درونی را کور ميکند. از ويژ گيهای انگراماينو دروغ و ريا است. با اين ابزار است که او آگاهی را سرکوب و نا آگاهی را رواج ميدهد.

2- دومين قانون جهان بينی زرتشت ميگويد که در اين جهان هيچ نيرويی بدون وجود نيروی ضد خود نميتواند مفهومی داشته باشد. روز بدون شب، خوب بدون بد، آرامش درونی بدون نگرانی، عشق بدون نفرت و غيره هيچيک به تنهايی مفهومی نخواهند داشت. اگر چيزی در اين دنيا بخواهد به صورت نيرو در آيد بی درنگ نيروی مخالف خود را در برابر خود خواهد يافت.

3- و چون اين جهان از نيروهای دوگانه ضد هم و مثبت و منفی درست شده، هستی در انسانها نيرويی بنام « آزادی گزينش» » گزاشته که بوسيله آن هر کس ميتواند از ميان دو نيروی ضد هم و در حال نبرد يکی را انتخاب کرده و در آن شرکت کند. ميان شادی و ماتمزدگی، دوستی و دشمنی، دادگری و بيدادگری، خرد و خرد ستيزی، راستی و دروغ، خوب و بد، آزادیو اختناق، سروری و بردگی و غيره يکی را گزينش کرده و در آن زندگی کند. چون آزادی گزينش با انسان است، بنا بر اين مسئوليت هم با اوست.

چند سال پس از ترجمه گاتاهای زرتشت، يکی از بزرگترين فيلسوفان اروپا فردريک نيچه در سال 1883 شاهکار معروف خود «آن چنان گفت زرتشت» را در دو جلد نوشت. اين کتاب که امروز به تمام زبانهای دنيا ترجمه شده ديدگاه اروپاييان را نسبت بزندگی زيرو رو کرد و فرهنگی نوين و مدرن را که تا امروز ادامه دارد به اين قاره ارمغان نمود.

پیرامون تثلیت در مسيحيت

مسيحيان بر آنند كه تثليث را جز با ايمان پايدار و حقيقي به مسيح, از راه ديگري نمي توان فهميد.

پرسشها و گزاره ها در رويارويي با خرد انساني, سه گونه اند:

-گزاره هاي سازگار با خرد: گزاره هايي هستند كه خرد آدمي آن را پذيرفته و به درستي آنها اقرار دارد؛ مانند جزء كوچكتر از كل است.

-گزاره هاي ناسازگار با خرد: گزاره هايي هستند كه خرد آنها را نپذيرفته و رد مي كند؛ مانند: اجتماع نقيضين.

-گزاره هاي فراتر از خرد: گزاره هايي هستند كه دست خرد از رسيدن به آنها كوتاه است. در جهان اموري هستند, كه اگر وحي نبود, هرگز به شناختي از آنها دست نمي يافتيم؛ مانند: برخي از احكام شرعي و همين طور رابطه ميان كارهاي اختياري انسان در دنيا و پيامدهاي اخروي آن؛ خرد انسان, از فهم چگونگي اين رابطه ناتوان بوده و تفسير آن در حوزه ديگري به نام "غيب" صورت مي پذيرد.

بايد توجه داشت كه نبايد گزاره هايي از گونه سوم (گزاره هاي فراتر از عقل) را , قسمي از گزاره هاي گروه دوم (گزاره هاي ناسازگار با خرد) به شمار آورد؛ زيرا هرگز گزاره هايي كه خرد, توان فهم آنها را ندارد, با گزاره هايي كه خرد آدمي حكم به بطلان آنها مي نمايد, برابر نيستند. ؛ زيرا آموزه تثليث امری الهی بوده و خرد, راهه کاملی براي وصول به آنها نيست..و مسيحيان در اين باره ميگويند تثليث را نميتوان با عقل فهميد و اين راز و از اسرار کليسايي است پدر کلمنت کشيش مسيحي ميگويد: ايمان يعني باور داشتن به امر محال

چرا ایران عرب نشد؟

1400سال مقاومت نیروهای میهنی در ایران در برابر استعمار فرهنگی عرب

زمانیکه ایران، پس از 1300 سال فرمانروائی در پهنه های جهان ، بدست بادیه نشینان تازی از پای در آمد ، تاریکی دهشتناکی به تمام دیار آن رخنه کرد، در نخستین سده آن دوران سیاه، خود برتر انگاری تازیان پیروز و تحقیر روزانه ایرانیان به بالاترین مرزهای خود رسیده بود . سرداران عرب مانند حجاج بن یوسف ، یزیدبن مهلب و قتیبه دهها هزار ایرانی را قتل عام کرده بودند . گرفتن مالیاتهای سنگین همگانی و مالیاتهای سرانه ویژه بنام « جزیه » از کسانی که از ننگ پزیرفتن آئین تازیان سرباز زده بودند کمر ایرانیان را شکسته بود.
تازیان نژاد پرست نیمی از کارمزد روزانه دهقانان ایرانی را که آنها را « موالی » می نامیدند نصیب خود کرده بودند و آنها را پیاده در حالیکه خود سوار بر اسب یا شتر بودند به جنگهای گوناگون برای تسخیر ملل دیگر میبردند . پارسی گوئی را تحقیر میکردند و ایرانیانی را که به عربی گفتگو نمیکردند « عجم » بچم «گنگ» لقب داده بودند . تازیان تمام مشاغل مهم اداری را با اینکه هیچگونه اطلاعی از آن نداشتند نصیب خود کرده بودند . تاریخ دان ابوالفرج اصفهانی درباره تحقیر بیش از مرز ایرانیان می نویسد « زمانی که زنی عرب با مرد ایرانی ازدواج کرد حاکم مدینه ماموری فرستاد و آن زن را ناگزیر کرد که از شوهرش طلاق بگیرد . سپس فرمان داد به آن مرد دویست تازیانه زدند که بمیرد » .
در آن دوران سیاه ، هزاران هزار کتاب خطی و نقاشی شده یعنی گنجینه سده ها پندار و اندیشه ایرانی در آتش سوخته یا به آب بسته شده بودند. در خراسان دو قبیله عرب ، یمانی و مفر ، که پس از پیروزی تازیان به آن دیار کوچ کرده و قدرت را در دست گرفته بودند ، به نوشته ابن خلدون تمام ایرانیان را از مقامهای اداری بر کنار و جای آنها را به اعراب دادند. در برابر اعتراض ایرانیان دو هزار نفر را با یک شبیخون سر بریدند . تمام نوشته های رسمی و اداری به عربی نگارش میشد و پارسی نویسی را گناهی نا بخشوده می شمردند . بسیاری از ایرانیان از ترس تحقیر یا کشته شدن نامهای عربی برای خود گزیدند و با زبانی نیمه پارسی و نیمه عربی با یکدیگر گفتگو میکردند . همین ترس باعث شد که به هر عربی ، حتی از پائین ترین قبیله « سید » به چم « آقا» لقب دهند . این لقب ، حتی به نواده های آنها هم گفته شد و تا دوران ما ادامه پیدا کرد . این درست بود که در درازای سه سده هر عربی یک « آقا » یا « سید » مطلق بود .
در چنین شرائطی بود که در سده هشتم ، بزرگترین نخبگان ، خردمندان و دلاوران ایرانی برای بازسازی آبرو و حیثیت بر باد رفته خود و برای رهائی فرهنگ و آئین تحقیر شده خود بوسیله مشتی عرب بیابانی که دانشی جز غنیمت گیری و تاراج نداشتند در جنبش رهائی بخش گرد آمدند که بعد ها بنام « جنبش آزادگان » یا « نهضت شعوبیه » شناخته شد. « جنبش آزادگان » نخستین قیام ملی ایرانیان در برابر آئین بدوی و تحمیلی تازیان و آنهمه سرافکندگی بشمار میآید .

نخستین اقدام سیاسی جنبش آزادگان

پس از تسخیر ایران بوسیله عمربن خطاب دومین خلیفه مسلمانان ، تعداد زیادی از شخصیتهای صاحب مقام و خردمند ایرانی به اسارت به مدینه برده شدند .
« جنبش آزادگان » با ایجاد ارتباط با اسرای ایرانی در مدینه در همان زمان نقشه قتل عمر را طرح ریزی کرد و آنرا بدست پیروز پارسی که تازیان به او « ابو لولو » میگفتند به اجرا گزاشت .
معدوم کردن عمر نخستین واکنش مهم سیاسی از سوی ایرانیان پس از تسخیر ایران بدست تازیان بود . واکنش تازیان در برابر این اعدام سیاسی بسیار شدید بود . آنها به انتقام خون عمر تعداد زیادی از ایرانیان از جمله هرمزان سردار معروف ساسانی را که به اسارت در آمده بود کشتند . این کشتارها باعث شد که ایرانیان بیش از پیش بیکدیگر نزدیک گشته و چندین سازمان سیاسی ـ نظامی بر علیه تسلط تازیان پی ریزی کنند .
تسخیر ایران بوسیله عمر و کشتار بی رحمانه تازیان تخم کینه اعراب بویژه عمر را در دل ایرانیان کاشت. « جنبش آزادگان » این مورد ویژه را سر آغازی برای بهره برداری سیاسی ـ فرهنگی ـ نظامی خود کرد. آنها عمر را نماد هر گونه پلیدی و پستی و زشتی به ایرانیان معرفی کردند و تخم کینه او را در دل هر ایرانی پروراندند . بهمین جهت ایرانیان برای سده ها هر سال « عید عمر » بر پا کردند و مجسمه کاهی یا پارچه ای او را سوزاندند و برای هر واقعه بدی که به آنها روی میداد « لعنت به عمر » می فرستادند . این رسم بگونه ای ریشه ای در فرهنگ ایرانیان جای گرفت بطوریکه تا زمان ما هنوز ایرانیان ، از هر طبقه ای که باشند، عید عمر سوزانی بر پا میکنند و لعنت به عمر می فرستند.

گسترش « جنبش آزادگان »

در آغاز حکومت خلفای بنی امیه کم کم « جنبش آزادگان » گسترش پیدا کرده بود و بسیاری از نویسندگان ، اندیشمندان ، شعرا و سرداران ایرانی به آن پیوسته بودند. شاخه های گوناگونی مانند « گرده تسویه » که هم ترازی ومساوی بودن ملل زیر ستم اعراب را با اعراب تبلیغ میکردند ، یا « زندیک ها » که تازیان بآن زندیقه میگفتند و بازگشت به آئین ایرانیان و زند و اوستا را تبلیغ میکرد بوجود آمد.
یکی از نقشهای « جنبش آزادگان » یاری دادن به هر گروهی چه ایرانی و چه عرب که بر علیه حکومت بنی امیه بر می خاستند بود. در رابطه با این نقش یکی از اعضای جنبش که «بشکست» نامیده میشد در مدینه به آموزش دانش فلسفه اشتغال داشت ، شورش « خوارج » را با کمک عده ای از اعراب پی ریزی کرد. او سرانجام بوسیله ماموران خلیفه اموی دستگیر و به قتل رسید.
از نقشهای دیگر و خیلی مهم «جنبش آزادگان» مقابله با از خود برتر انگاری اعراب و تحقیر ایرانیان بود. در رابطه با این نقش شاعران ایرانی از آغاز به ستایش و یاد آوری از فرهنگ منهدم شده خود که در حال فراموش شدن بود، کردند و بادیه نشینان عرب را خوار شمردند.
نخستین شاعری که در بزرگداشت فرهنگ ایران و در مقابله با از خود برتر انگاری اعراب داد سخن داد« اسماعیل یسار » بود که شعری در ستایش ایرانیان و فرومایگی اعراب در برابر هشام بن عبدالملک خلیفه اموی خواند. آن خلیفه بگونه ای بخشم آمد که گفت سزای آن کس که به پادشاهان کافر خود افتخار نماید مرگ است و دستور داد تا یسار را به آب انداخته و مبادرت به خفه کردن او کنند . یسار یکی از نخستین اعضای جنبش آزادگان بود و با عمل دلاورانه خود نشان داد که نبرد میان پيروان اهورا مزدا و و پيروان دروغ و فريب درمرحله آغاز خود است و تا پیروزی کامل اهورا مزدا ادامه خواهد داشت . او در یکی از بیت های خود به خلیفه مسلمان گفت :« ما دختران خود را تربیت میکردیم و آنها را تا مقام شاهی میرساندیم و شما زنده بگور میکردید» .
« گروه تسویه » شاخه زیرزمین « جنبش آزادگان » برای رسوا کردن خود برتر انگاری اعراب و در هم کوبیدن دولت بنی امیه و جلب کسانی که بضرب زور مسلمان شده بودند بطرف خود، اندیشه های خود را موافق با برخی از آیات قرآن ساخته و ترویج میکردند . آنها میگفتند که مطابق با حدیث نبوی « عرب هیچ برتری به عجم ندارد مگر به پرهیز گاری » و در قرآن آمده که « هیچ یک نزد خدا به دیگری برتری ندارد مگر به تقوا » .
رواج نام یا شعار « تسویه » که به چم هم ترازی و یا برابر ساختن است ، سبب شد که مردم ناراضی و ملتهای غیر عرب زیر ستم نژاد پرستی تازیان ، دستاویزی برای ابراز عقاید خود پیدا کنند و بدان وسیله به مخالفت با خلفای مسلمان بنی امیه برخیزند . همچنین به آنان جرات داد تا گام از این دایره فراتر نهاده و نه تنها ادعای برتری اعراب را به مسخره بگیرند بلکه برای ملتهای دیگر هم نسبت به تازیان برتری قائل شوند و بگویند اعراب از هر قوم بدوی هم پست ترند. « جنبش آزادگان » نه تنها از ایرانیان بلکه از تمام ملتهای دیگر در برابر تازیان دفاع میکرد و میگفت که عرب نه هنر دارد ، نه فرهنگ . آنها مانند گرگان خونخوار طایفه به طایفه به جان هم می افتند و خون هم را می ریزند ، زنان و مردان یکدیگر را به اسارت گرفته و در بازار برده فروشان به حراج می گزارند.
شاخه دیگری از « جنبش آزادگان » بنام زندکیها ( پیروان زند اوستا ) که اعراب به آنها زندیقه میگفتند آشکارا با اسلام مخالفت نشان میدادند . جاحظ می نویسد که آنها آیات قرآن را مردود می شمردند و سخن از معجزات محمد را به مسخره میگرفتند و هر گاه کسی در مجالسشان از فضایل قرآن سخن میگفت بر فرومایگی عقلی او حمل می نمودند. در چنان مجالسی آنها از اردشیر پاپکان و تدبیر انوشیروان دادگر سخن می راندند . تبری تاریخ نویس معروف می نویسد : یزدان پور بازان از اعضای جنبش زندکیها که بعنوان پیش نویس وارد دستگاه خلفای عباسی شده بود به مسلمانانی که در مکه گرد کعبه میگشتند فریاد کشید: «چقدر شبیه خرانی هستند که گرد سنگ عصاری می گردند» .
بلعمی از قول شعوبیان نوشته که « آنان آشکارا چون مسلمانان نماز کردندی و چون بدشت و چمن شدندی گفتندی که این مردمان را چه شده که بدینگونه شادمانی میکنند » .
از بزرگترین کارهای « جنبش آزادگان » در مبارزه با آئین بدوی تازیان، نوشتن و تالیف و انتشار کتاب بود. از مهمترین آنها کتابهای آئین نامه ، خداینامه ، تاج ، کاروند ، پند و اندرزهای بزرگمهر ، پیمان اردشیر ، جاودان ، ویس و رامین ، هزار انسان ، ترانه های خسروانی و مزدک نامه بود. کتابهای گوناگونی در رد اسلام و ویژگیهای اعراب نوشته شد. کتابهای علان شعوبی ، سعیدبن حمید نخبتگان ، هیثم عدی و ابو عبیده راویه را در این زمینه میتوان نام برد. از این کتابها هیچ کدام تاکنون به ما نرسیده ، شاید هم تازی پرستان تمامی را نابود کرده باشند اما درباره آنها در کتابهای اغانی ، عقدالفرید ، مقریزی ، مروج المذهب ، الفهرست و بیان التبین سخن رفته است . لازم به یادآوری دوباره است که این کتابها تمام بعربی است چون همانگونه که گفته شد ، پارسی نویسی را تازیان گناه نابخشودنی میدانستند و از انتشار هر کتابی به پارسی جلوگیری میکردند. کتابهای پارسی یادآوری شده در پیش ، بگونه ای زیرزمینی پخش میشدند. شعوبیان ، بسیاری از کتابهای پارسی را برای نشان دادن فرهنگ والای ایران به تازیان به عربی برگرداندند . ابن مقفع که یکی از بزرگترین و نامدارترین عضو جنبش آزادگان است آنچه توانست از کتابهای ایرانی را به عربی برگردانید. از میان آنان میتوان از کتاب مانی حکیم و برزویه حکیم نام برد. ابن مقفع با نوشتار کتابهای بیشمار، هم تازیان را به ارجمندی فرهنگ ایرانیان آشنا کرد و هم ایرانیان را به یاد دوران شکوهمند جهانداری و تمدن و فرهنگ نیاکان خود انداخت و روح پهلوانی و عشق به آئین های دیرین را در دل های ایشان دمید و با ترجمه و انتشار کتابهای اندیشمندان ایرانی برای نخستین بار فن استدلال را در زبان عربی رواج داد . سرانجام این اندیشمند بزرگ به جرم عضویت در جنبش آزادگان بدستور مهدی خلیفه عباسی با وحشی گری قطعه قطعه و در آتش سوزانده شد . از دیگر اعضاء اندیشمند جنبش آزادگان که کتابهای گوناگونی بر ضد آئین تازیان و در باره فرهنگ درخشان ایران نوشتند ، اشخاص زیر را میتوان نام برد : ابو عبیده معمر مثنی ، هیثم ابن عدی ، ابو عثمان سعیدبن بختگان ، ابو عبیده راویه ، علان شعوبی ، سهل بن هارون دشت میشانی ، ابو اسحاق ابراهیم بن ممشاد اصفهانی و تا حد کمتری ابوالحسن مهیار دیلمی . اگر خوانندگان ارجمند می بینید که بیشتر این نامها عربی است باین دلیل است که در ایران تسخیر شده ایرانیان نمیتوانستند نام ایرانی برای خود برگزینند . آنها تنها در دهکده های دور دست که نسبتاً از گزند تازیان و بعدها تازی پرستان در امان مانده بود هنوز ایرانیان آزادی گزینش نامهای ایرانی را داشتند .
در سده دهم ، جنبش آزادگان به اوج قدرت خود رسید . اندیشمندان و دلاورانی که این جنبش را پی ریزی کرده بودند می بایست بخود ببالند چون آنها به آرمان خود یعنی نجات زبان و فرهنگ پارسی رسیده و از عرب شدن یکپارچه ای ایران جلوگیری کرده بودند . نامدارترین عضو جنبش آزادگان فردوسی توسی بود که با شاهکار جهانی خود شاهنامه برای همیشه زبان و فرهنگ و تاریخ ایران را از لجن زار تازیان نجات داد. پس از سده یازدهم با از میان رفتن دلیل وجود جنبش آزادگان ، این جنبش هم کم کم غروب کرد و مشعل فروزان خود را به خرم دینان و سپس هزار فرزانگان سپرد.
پس از 1400 سال نبردی را که جنبش آزادگان پی ریزی کرد هنوز با همان نیروی نخستین ادامه دارد و همانگونه که بزرگ آموزگار، زرتشت گفت تا پيروزی کامل راستی بر دروغ ادامه خواهد داشت .

خزاعی

عيسی مسيح از ديدگاه قرآن

قرآن كريم حضرت عيسى را يك بشر مى‏داند كه از طريق اعجاز و بدون پدر از مريم به وجود آمده و به عنوان پيامبر و براى ارشاد مردم مبعوث شده است و مانند ساير پيامبران با خداوند جهان در ارتباط بوده، حقائقى دريافت مى‏كرده و به مردم ابلاغ مى‏نموده است.نه خدا بوده نه پسر خدا، بلكه بنده خدا بوده است.و اگر در انجيل گاهى به عنوان پسر معرفى شده بايد به صورت تشريفات توجيه‏شود.و اگر كلمه به او اطلاق شده، بدين جهت است كه بدون وجود پدر و به وسيله كلمه (كن) تكوينى به وجود آمده است.قرآن عقيده به تثليث را شرك و كفر مى‏داند .و خود عيسى نيز از آن تبرى مى‏جسته است.

لقد كفر الذين قالوا إن الله هو المسيح ابن مريم و قال المسيح يا بنى إسرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم إنه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و مأواه النار و ما للظالمين من أنصار*لقد كفر الذين قالوا إن الله ثالث ثلاثة و ما من إله إلا اله واحد (1) ؛

كسانى كه گفتند: «خدا همان مسيح پسر مريم است كافر شدند.» مسيح مى‏گفت: «اى بنى اسرائيل خدا را كه پروردگار من و شماست بپرستيد.هر كس كه به خدا شرك آورد بهشت بر او حرام است و جايگاهش دوزخ است، و ستمكاران ياورى ندارند.» كسانى كه گفتند خدا سومين شخص تثليث است كافر شدند.خدايى جز خداى يگانه وجود ندارد.

و إذ قال الله يا عيسى ابن مريم أأنت قلت للناس اتخذونى و أمى إلهين من دون الله قال سبحانك ما يكون لى أن أقول ما ليس لى بحق إن كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لا أعلم ما فى نفسك إنك أنت علام الغيوب*ما قلت لهم إلا ما أمرتنى به أن اعبدو الله ربى و ربكم (2) ؛

ياد كن هنگامى را كه خدا گفت: «اى عيسى پسر مريم! آيا تو به مردم گفتى: «من و مادرم را، به جاى خدا، خدا بگيريد» ؟» عيسى گفت: «خدايا تو منزه هستى.مرا نرسد كه درباره خودم چيزى بگويم كه حقم نيست.

اگر آن را گفته بودم تو مى‏دانستى.آنچه را در دل دارم تو مى‏دانى ولى آنچه را در ذات توست من نمى‏دانم.همانا كه تو داناى رازهاى نهانى.جز آنچه را تو به من‏امر كردى چيزى به آنان نگفتم.به آنان گفتم: «خدا را كه پروردگار من و شما است پرستش كنيد.»»

عيسى خود را بنده خدا و پيامبر معرفى مى‏كرد:

قال إنى عبد الله اتانى الكتاب و جعلنى نبيا؛

عيسى گفت: «من بنده خدا هستم، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است.»

لن يستنكف المسيح أن يكون عبدا لله (3) ؛

مسيح از بنده خدا بودن خود امتناع نداشت.

إن هو إلا عبد أنعمنا عليه و جعلناه مثلا لبنى إسرائيل (4) ؛

عيسى جز بنده‏اى كه بر او منت نهده و وى را براى فرزندان اسرائيل نمونه‏اى قرار داديم نبود.

و إذ قال عيسى ابن مريم يا بنى إسرائيل إنى رسول الله إليكم (5) ؛

ياد كن زمانى را كه عيسى پسر مريم به بنى اسرائيل گفت: «من رسول خدا به سوى شما هستم .»

و يعلمه الكتاب و الحكمة و التوراة و الإنجيل و رسولا إلى بنى إسرائيل (6) ؛

به او كتاب و حكمت و تورات و انجيل مى‏آموزد و او را به عنوان پيامبر به سوى بنى اسرائيل مى‏فرستد.

و مصدقا لما بين يدى من التوراة و لأحل لكم بعض الذى حرم عليكم (7) ؛

آمدم تا تورات را كه پيش از من نازل شده تصديق كنم و برخى از چيزها را كه برشما حرام شده حلال نمايم.

عيسى خود را مانند ساير بندگان مى‏دانست كه ولادت و مرگ و زنده شدن بعد از مرگ دارد .

و السلام على يوم ولدت و يوم أموت و يوم أبعث حيا (8) ؛

سلام بر من روزى كه زاده شدم و روزى كه مى‏ميرم و روزى كه دوباره زنده مى‏شوم.

قرآن عيسى را با اذن خدا، داراى معجزه و كارهاى خارق العاده مى‏داند.

و أبرئ الأكمه و الأبرص و أحى الموتى بإذن الله و أنبئكم بما تأكلون و ما تدخرون فى بيوتكم (9) ؛

نابيناى مادرزاد و مبتلا به پيسى را به اذن خدا شفا مى‏دهم.و از آنچه مى‏خوريد و در خانه ذخيره مى‏كنيد خبر مى‏دهم.

در عين حال او را كلمه خدا مى‏داند كه بدون پدر آفريده شده و از آفرينش ويژه‏اى برخوردار است.

إن مثل عيسى عند الله كمثل ادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون (10) ؛

مثل عيسى نزد خدا مانند آدم است كه او را از خاك آفريده و به او گفت: «وجود پيدا كن پس به وجود آمد.»

إن الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم (11) ؛

فرشتگان به مريم گفتند: «خدا تو را به كلمه‏اى از جانب خود كه مسيح، عيسى نام دارد بشارت مى‏دهد.»

پى‏نوشت‏ها:

1.مائده (5) آيات 72 ـ .73

2.مائده (5) آيات 116 ـ .117

3.مريم (19) آيه .30

4.نساء (4) آيه .172

5.زخرف (43) آيه .59

6.آل عمران (3) آيه .50

7.صف (61) آيه .6

8.آل عمران (3) آيات 48 ـ .49

9.مريم (19) آيه .33

10.آل عمران (3) آيه .49

11.آل عمران (3) آيه .45

جایگاه عیسی مسیح از دیدگاه برخی اندیشمندان صدر مسیحیت

يوستينوس شهيد ، که در سال 165 .م. وفات يافت ، عيساي ماقبل بشري را فرشته آفريده اي خواند که ((از خدا ، آفريننده همه چيز ، متمايز بود)). او گفت که عيسي کهتر از خدا بود و ((هرگز کاري به جز آنچه آفريدگار . . . براي او اراده کرده بود انجام نميداد و چيزي غير از آن بيان نميکرد.))

ايرِنايوس که در حدود سال 200 .م. وفات يافت ، اظهار کرد که عيساي ماقبل بشري موجوديتي متمايز از خدا داشت و از خدا پائين تر بود. او نشان داد که عيسي با ((تنها خداي حقيقي)) که ((بر همه چيز متعال است و به غير از او کسي نيست)) برابري ندارد

.

کلِمانس اسکندراني که حدود سال 215 .م. وفات يافت ، خدا را ((تنها خداي حقيقي ، آفريده نشده و غير فاني)) خواند. او گفت که پسر ((در کنار تنها پدر قدير مطلق قرار دارد)) ولي با او برابر نيست.

ترتوليانوس که حدود سال 230 .م. وفات يافت ، برتري خدا را آموزش ميداد. او اظهار نمود: ((پدر با پسر (شخص ديگر) متفاوت است. همانا از او بزرگتر است ؛ زيرا هر آن که توليد ميکند با آن که توليد ميشود متفاوت است ؛ آن که ميفرستد با آنکه فرستاده ميشود تفاوت دارد.)) او همچنين گفت: ((زماني بود که پسر وجود نداشت . . . . پيش از همه چيز ، خدا تنها بود.))

هيپولوتوس که در حدود سال 235 .م. وفات يافت ، گفت که خدا ((خداي واحد ، نخستين و تنها خدا ، سازنده و سرور همه)) است ، کسي که ((هم سالي [هم سن] نداشت . . . بلکه خود به تنهايي يگانه بود ؛ کسي که اراده کرد تا هر آنچه تا پيش از آن هستي نداشت بوجود بيايد)) ، مانند عيساي آفريده ، پيش از آن که موجوديت انساني يابد.

اوريژِن ، که حدود سال 250 .م. وفات يافت ، گفت که ((پدر و پسر ، دو جوهر هستند . . . از لحاظ ذاتي ، دو چيز هستند)) ، و اين که ((در مقايسه با پدر ، [پسر] پرتويي بسيار ناچيز است)).

معاد در يهوديت و ادايان ديگر

براي روشن شدن پاسخ بايد در دو بخش جداگانه بحث شود:
الف) معاد در بين يهود:
در اين زمينه سه سوال مطرح مي شود. آيا يهوديان اساسا معاد و رستاخيز را قبول داشتند يا خير؟ بر فرض قبول آيا جزو اصول آنها است يا خير؟ و آيا به معاد جسماني قائلند يا روحاني؟
اين دو دين داراي فرقه هاي بسيار گوناگون و متنوع هستند که گاه داراي آراي متناقض در يک زمينه هستند.
1- يهود و رستاخيز:
در مورد اعتقاد يهوديان به رستاخيز آقاي دکتر جواد مشکور در دو مورد از کتاب خلاصه اديان تصريح مي کند بر اينکه بر خلاف مسلمين و نصاري، يهوديان اعتقاد روشني به آخرت و روز جزا ندارند و سزا و جزاي اعمالشان را بيشتر در اين جهان مي دانند و اعتقاد به رستاخير که در دين ايشان ذکر شده اعتقادي قديم نيست و چنانجه از پيش گفتيم اين عقيده را پس از آزادي ايشان از اسارت بابل به دست کورش از نشست و برخاست با ايرانيان زرتشتي فرا گرفتند.(خلاصه اديان، دکتر محمد جواد مشکور، ص134 و 142) ليکن در کتاب گنجينه از تلمود (احاديث ... در سال 216 م توسط دانشمندي يهودي بنام رابي يهودا همراه يکصد و پنجاه تن از علما يهود جمع آوري شد و ميشتاه ناميده شد چون کتاب ميشتاه نياز به شرح داشت علماي يهود بر آن شرحي نوشتند به نام گمارا از ترکيب ميشتاه با گمارا کتابي عظيم در بيان عقايد يهوديت بوجود آمد که معروف است به تلمود) که به صورت تفصيلي به اين بحث پرداخته استفاده مي شود که يهوديان معتقد بر معاد هستند و معاد جزو اصول دين آنهاست. نويسنده در اين کتاب تصريح مي کند که در تعليمات ديني دانشمدان يهود هيچيک از موضوعات مربوط به جهان آينده مانند اعتقاد به رستاخيز مردگان داراي اهميت نيست اعتقاد به رستاخير يکي از اصول دين و ايمان يهود است و انکار آن گناهي بزرگ محسوب مي شود در تلمود چنين آمده است: «کسي که به رستاخيز مردگان معتقد نباشد و آن را انکار کند از رستاخيز سهمي نخواهد داشت»(گنجينه اي از تلمود، ص362، نقل از سنهدرين 90 الف) ليکن بايد گفت اين اعتقاد گروهي از يهوديان به نام فریسيان است حال اگر گروهي ديگر به نام صادوقيان چنين تعليم مي داند که با مردن جسم روح نيز معدوم مي شود و مرگ پايان موجوديت انسان است و دليل صادوقيان بر رد رستاخيز مردگان اين بود که در اسفار پنجگاه تورات ذکري از اين موضوع به ميان نيامده در مقابل فرسيان مخالفت کرده و مواردي را ذگر کرده اند که تورات اشاره به مسئله رستاخيز دارد که فعلا جاي تفصيل نيست.
2- همگاني بودن معاد:
اختلاف عظيم ديگر در بين علمايي از يهود که معتقد به معاد هستند واقع شده که آيا معاد براي همه افراد است؟ بعضي قائلند براي همه مردگان و برخي معاد را مختص يهوديان دانسته و عده ديگر محدود تر از اين گفته اند که حتي يهودياني که لياقت و امتيازات لازم را کسب نکرده باشند از پاداش زندگي بعد از مرگ محروم خواهند بود.
3- معاد روحاني يا جسماني:
اما در باره اينکه معاد را يهود جسماني مي داند يا روحاني از مجموع نوشته هاي آنها معاد جسماني استفاده مي شود گرچه در نحوه اين معاد جسماني اختلافاتي دارند.
4- چگونگي معاد جسماني:
مثلا پيروان مکتب شماي مي گويند شکل يافتن انسان در جهان آينده مانند شکل يافتن او در اين جهان نخواهد بود در اين جها ن شکل يافتن بدن از پوست و گوشت شروع شده و با رگها و استخوانها خاتمه مي يابد ولي در جهان آينده بر عکس از رگها و استخوانها آغاز و با پوست و گوشت پايان مي پذيرد.(گنجينه اي از تلمود ص368 نقل از حزقيال 8:37) اما پيروان مکتب هيلل مي گويند شکل پذيرفتن بدن انسان در چهان آينده مانند شکل يافتنش در اين جهان خواهد بود يعني از پوست و گوشت شروع شده و با رگها و استخوانها خاتمه مي يابد.
سوال ديگر که در بين علماي يهود درباره رستاخيز مطرح است درباره افرادي است که در اين دنيا داراي نقايص جسماني بوده اند آيا در آخرت هم اين نقايص جسماني را دارند يا خير. علماي يهود با استناد به برخي موارد از تورات و منابع ديگر قائل شده اند که با همان نقايص جسماني برانگيخته مي شوند. مثلا در کتاب جامعه سليمان نقل شده که نسلي ميرود و نسل ديگري مي آيد در شرح کلين جمله علماي يهود در تلمود مي گويند يک نسل همان طور که مي رود همانگونه نيز باز مي گرد و اگر کسي با پاي لنگ يا چشم کور از دنيا رفت با پاي لنگ و چشم کور برانگيخته خواهد شد.(جامعه سليمان 4:1) و قائلند که مأمور واقعه عظيم رستاخيز ايلياس (الياس) نبي است چنانچه در ميشاسوطا جلد 9 ص15 نقل شده که رستاخيز مردگان توسط ايليا عملي خواهد شد.
حاصل سخن:
از مطالبي که ذکر کرديم به دست مي آيد که در تورات نص صريحي بر معاد نيست بلکه اشاراتي است که بعضي دلالت آنها بر معاد پذيرفته بعضي انکار کرده لهذا وجود معاد در بين علماي يهود خصوصا يهود اوايل محل اختلاف است و ثانيا فرقه اي که قائل به معاد هستند آنرا جزء اصول دانسته و ليکن در اينکه آيا براي همه است يا بعضي افراد اختلاف داردند و ثالثا از نفل هاي که در آخر از فرقه شماي و هيلل بيان کرديم روشن شد که معتقدين به معاد از يهود معاد را جسماني مي دانند نه روحاني.
ب) معاد در مسيحيت:
آنچه از كتاب مقدس و كتبي كه درباره مسيحيت نوشته شده به دست مي آيد اين است كه همه مسيحيان معتقد به رستاخيز هستند و در باره اينكه رستاخيز از اصول است يا خير، علماي مسيحي آن را جزء اصول مي دانند، ليكن در تعاليم اساسي كتاب مقدس و به تصريح يونس و ديگر رسولان جزء اصول اعتقادي محسوب مي شود.(انجيل مرقس باب9 آيه 43-49، يوحنا باب 5 آيه 20-27، رساله اولاي يونس باب 15 آيه 15) اما در باره اينكه معاد جسماني است يا روحاني از مواضع متعدد از كتاب مقدس تصريح به جسماني بودن معاد شده .ايشان شش مورد از مواردي را كه در اناجيل مختلف تصريح به جسماني بودن معاد است ذكر مي فرمايند.ليكن نكته اي كه لازم به يادآوري است كه ولو علماي مسيحي و اناجيل تصريح به جسماني بودن معاد دارند ولي درباره لذات و آلام مي گويند در قيامت لذت و درد روحاني است كه اين خود يكي از موارد تناقض در عقابه مسيحيت است.(همان، ص121)
شايان ذكر است كه گروهي از متألهين ليبرال و نوارتدكس واقعيتهاي كتاب مقدس را انكار و قائل به روحانيت معاد شده اند.
مسئله ديگري كه نبايد از آن غفلت كرد مسئله رستاخيز حضرت مسيح در بين نصاري است كه قائلند مسيح مرد و بعد از مرگ زنده شد و اين رستاخيز جسماني بود كه بر اين مطلب از موارد متعددي از اناجيل تصريح شده است.(انجيل يوحنا 1/23، مرقس 15/45، مثي 28/9، لوقا 24/34 و يوحنا 20/25 و موارد ديگر) كه اين مسئله رستاخيز مسيح نبايد با مسئله معاد خلط شود